هیس

دلتنگت که میشوم تنها پناهم عکس های توست چقدر خوب نگاهم میکنی


فریدون مشیری

به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش نگردد فردا...  زندگی شیرین است زندگی باید کرد

گرچه دیراست ولی کاسه ای اب به پشت سر لبخند بریزم

شاید به سلامت ز سفر برگردد... بذر امید بکارم در دل ...لحظه را دریابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح مهربانی خودم عرضه کنم

یک بغل عشق از انجا بخرم ...یادمن باشد فردا حتما

به سلامی دل همسایه ی خود شاد کنم ...بگذرم ازسر تقصیر رفیق بنشینم دم در

چشم برکوچه بدوزم باشوق تاکه شاید برسد همسفری ببرد این دل ما را باخود

وبدانم که دیگر قهرهم چیز بدیست ...

یاد من باشد فردا حتما باور این رابکنم که دگرفرصت نیست

وبدانم که اگر دیر کنم مهلتی نیست مرا

وبدانم که شبی خواهم رفت وشبی هست که نیست پس از ان فردایی...

که ان نیز گذران است وفقط من مانم وخدایی که در این نزدیکیست...

 


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب
چهار شنبه 26 فروردين 1394برچسب:, ساعت 16:33 توسط فاطمه✘

به هم نمیرسیم....

مثل دوکوه سرسختیم در رسیدن به هم..

من دستانم در دستان غریبه ای وتودرکنار رقیب من این تفاهم حالم رابهم میزند.

حالاهرچه که هستیم فراموش نکنیم روزگاری چگونه بوده ایم..یادش بخیرنگاهم که میکردی نگاهت که میکردم دیگرهیچ نگاهی به چشمانمان نمی امد

بدون شب بخیرهایت بدون شب بخیرهایم خواب به چشم دنیا نمی امد..

حالاهردو نگاهمان بر روی غریبه هایی نشسته وشب بخیرهایمان را ازکسانی میشنویم که هیچ چیز ازقصه فراموش شده ما نمی دانند..

چقدر امشب دلم هوایت را کرده میخواهم برای اخرین بار اخرین عاشقانه هایم را باتو بگویم واخرین ماه اسمانت را به یاد اخرین جمله ات ببینم...

 

ماه من رویای من

من هنوز تو را مثل تمام شدن مشق شبم دوست دارم بخواب در دلم ارام بگیر که شب از جایی شروع می شود که تو چشماتو ببندی

غم از جایی شروع میشه که تو بر من نمی خندی

 


برچسب‌ ها: اבامـہ ے مـطلـب
دو شنبه 24 فروردين 1394برچسب:, ساعت 9:58 توسط فاطمه✘